نانوا هم جوش شیرین میزند بیچاره فرهاد به سلامتی

کلبه عشق

به سلامتی رفیقی که از پشت خنجر خورد ولی برگشت

 

  و  گفت:

 

               بیخیال رفیق! میدونم نشناختی.........

نوشته شده در دو شنبه 30 دی 1392ساعت 9:31 توسط حمید|

 

تو را هر لحظه به خاطر می آورم

بی هیچ بهانه ای

شاید دوست داشتن همین باشد...

نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392ساعت 20:1 توسط حمید|

 

خدایا کودکیم را گرفتی جوانی ام را دادی . . . .

عقلم را گرفتی عشق را دادی . . .

عشق را گرفتی و تنهایی را دادی . . . 

خنده هایم را گرفتی و غم را دادی . . .

آرزوهایم را گرفتی و حسرت ها را دادای .. . .

خدایا برگرد . . .

من هنوز نفس میکشم . . .یادت رفت نفسم را بگیری . . .

نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392ساعت 19:59 توسط حمید|

 

خسته ام . . . .

نه اینکه کوه کنده باشم . . . .نه . . .

دل کنده ام . . . .

 

نوشته شده در دو شنبه 11 شهريور 1392ساعت 19:52 توسط حمید|

وقتی کسی را دوست نداری و تظاهر به علاقه می کنی
با لبخند با او روی یک میز می نشینی و چای می نوشی
هرگز تعریف شرافتمندانه ای از عشق و انسان نیاموخته ای
تو به روح خودت خیانت می کنی
 
وقتی دروغ می گویی یعنی حق کسی را از حقیقت می گیری
وقتی کسی باید حقیقتی را بداند
و تو مانع دانستن آن باشی، عمل تو خیانت است
 
وقتی گلی را از باغچه می کَنی، تو نه به باغچه، نه به گلدان
تو به عابرانی که تمام بهار از آنجا می گذشتند
خیانت کرده ای

وقتی دلی را با اراده ات شکستی باید فکری به حال خودت بکنی
تو حتی از خیانت پیش تر رفته ای

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392ساعت 1:5 توسط حمید|

 

نـگـــران نبــاش…

خــوب مـی دانــم

بـا حســرت نبـودنـت چگــونــه تـا کنــم

فقـط بـرایــم بـنــویـس

هنــوز هــم لبـخنــد میــزنــی … ؟!

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392ساعت 1:49 توسط حمید|

 

بی تردید من عاشقت شدم

چی دیدی از دلم که از تو رد بشم

این که نگات نمیکنم یعنی گرفتار توم

من بی تو یه مرگ مزمنم

یه آرزو ی پوچ که غیر ممکنم

 

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392ساعت 1:42 توسط حمید|

 

هیچ انتظاری از کسی ندارم!

و این نشان دهنده قدرت من نیست!

مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است

 

نوشته شده در شنبه 9 شهريور 1392ساعت 1:6 توسط حمید|

 

گاهی فهمیدن عشق مشکل است....

وقتی دوستت دارم هایت را نمیشنود.

وقتی تنها پاسخش به ابراز علاقه ات مرسی است.

وقتی میداند بدون او حتی نفس هم نمیتوانی بکشی و هنوز باورت ندارد.

وقتی تو بدنبال کوچکترین فرصت ها  هستی تا  فقط برای یک لحظه ببینیش و اون اینو نمیخواد.

وقتی میداند فقط منتظر حرکت کوچکی از او هستی تا حتی  زندگیت را هم برایش بدهی ولی همچنان بی تفاوت است!!!

چاره ای نداری جز رفتن...جز نبودن...

اما نگران نباش روزی هم تو دوستت دارم های دیگری را نمیشنوی...

اون روز، روز تلافیست....

تلافی تو از عشق

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 22:16 توسط حمید|

 

مـــن می نویسم و تـــــــو نـــمی خوانی !

 

امـــــــــــا...     مخــاطب که تـــو باشــی…
    

         مدیــــــونم اگر ننـــــــویسم..

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 22:12 توسط حمید|

 

باورم نمیشود . . .

انقدر سرگرم زندگیست که به یاد نمی آورد

روزی دیوانه ام بود

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 22:10 توسط حمید|

 

کجای زندگی را با تو مشترک بوده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

که حالا تلفن خوش خیالت تو را مشترک مورد نظر من میخواند؟؟؟؟؟؟

مورد نظر شاید ولی مشترک نه . . .

چه خوش خیال است

من + تو  = هرگز

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 22:6 توسط حمید|

 

 

 

گوشه راستم بنویس پخش زنده . . .

پخش مستقیم از کجایش مهم نیست . . .!!!

بنویس زنده است هر چند دلش گرفته باشد . . .

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 22:3 توسط حمید|

 

مگر خودت نگفتی خداحافظ؟

پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟

برو به سلامت

دیگر هم سراغم را نگیر!

خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم

و دلیل رفتنت را جویاشوم...

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 21:59 توسط حمید|

 

بفهم . . .

دارد ناز تو را میکشد . . .

مردی که از غرور  . . .

خورشید هم به پایش نمیرسد . .

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 7 شهريور 1392ساعت 21:56 توسط حمید|

 

آهــــای غـــریبـــه ...!  

کنـــارش میشینـــی و فقــط بــا چنـــد ایـــه قــرآن محـــرمــش مــی شـــوی...!!!!

و مــن آشنــا بــا یکـــ دنیـــا عشــق و حســرتـــ بـــه او نــامحــرمــم....!!!!

 

 

خدايا!

خدايا فقط تو را مي خواهم.....باور کرده ام که فقط تويي سنگ صبور حرف هايم
مي ترسم از اينکه بگم دوسش دارم...اون نمي دونه که با دل من چه کرده...نمي دونه که دلي رو اسير خودش کرده
هنوز در باورم نيست که دل به اون دادم و اون شده همه هستي ام
او شد اولين عشقم در زندگي
بارالها گويي تو تمام زيبايي هاي عالم را در چهره و کلام او نهاده بودي
واين گونه مرا اسير او کردي و دل کندن از او شد برايم محال و داشتنش بزرگترين ارزويم در زندگي
حالا که عاشقش شدم تو بگو چه کنم که تنهايم نگذارد....خدايا امشب به تو مي گويم چون تو تنها مونس تنهايي هايم هستي..
چگونه بگويم بدون او مي ميرم....او رفته و در باورم نيست نبودنش...
اعتراف مي کنم نفسم به بودن او وابسته است
بعد رفتن او دگر اين نفس را هم نمي خواهم....حال تو بگو چه کنم ؟
بار خدايا دوست دارم مرا بفهمد حتي براي يه لحظه

                همه چي تموم شد!!!!!!!!!!!!

خوشبختیت آرزومه عشقم

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:26 توسط حمید|

دیدن عكست تمام سهم من است

از " تـــو "

ان را هم جیره بندی كرده ام

تا مبادا

توقعش زیاد شود

دِل اســت دیـــگر ...

ممكن است فردا خودت را از من بخواهد ....

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:22 توسط حمید|

 

تو به افتادن من در خیابان خندیدی

 ومن همه ی حواسم به چشمان مردم شهربود

که

 عاشق خنده ات نشوند!!

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:15 توسط حمید|

 

سخت ترين  دو راهي عشق دو راهي بين فراموش كردن وانتظار  است 

 

گاهي كامل فراموش ميكني

 

وبعد ميبيني كه بايد منتظر مي ماندي

 

وگاهي آنقدر منتظر مي ماني

 

كه ميفهمي زودتر از اين ها بايد فراموش ميكردي

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:13 توسط حمید|

 

كاش ميشد يك لحظه جايمان را عوض كنيم

 شايد تو ميفهميدي چقدر بي انصافي

 ومن ميفهميدم چرا؟؟؟

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:11 توسط حمید|

 

خسته ام!

 همه ميگويند: مگر كوه كنده ايي؟

 كسي نميداند كه دل كنده ام

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:8 توسط حمید|

 

از تمام دنیا:

شانه ای میخواهم برای سرم

و

سری هم برای شانه ام

 

کسی خسته نیست از این بالبش پری؟!!!

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:6 توسط حمید|

 

من از انتخاباتي كه ميگويند

 سر در نميارم

 انتخاب من فقط

تو

بودي

 كه نيستي

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 22:5 توسط حمید|

 

خدا آدمایی رو که خیلی دوست داره زیاد امتحان میکنه

اینطور که من حساب کردم

حس میکنم خدا دیونه ی منه .....

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 21:55 توسط حمید|

 

دلم را باز پنهانی به خلوت خودت برده ای......

بگذار بماند...

سال هاست من و دل

جدا از هم زندگی میکنیم؟!!

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 21:53 توسط حمید|

 

سر به هوا نیستــــم

امــــا

همیشـــــه چشــــم به آسمان دارم

حال عجیبـــی ست

دیدن ِ همان آســــمان که

شاید "تو" ...

دقایقی پیش

به آن نگاه کـــرده ای...

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 21:51 توسط حمید|

گـفــت: دُعــا کـنـی می آیـــد

گــفــتم: آنــکــه بــا دعـایــی بـیـایــد بــه نـفـریـنـی مـیــــرود ...


خـواسـتــی بــیــایــی بــا دُعــا نـیــا بــا دل بـیــا....

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 21:50 توسط حمید|

این روزها تلخ میگذرد

دستم میلرزد از توصیفش!

همین بس که:

نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی

مثل خودکشی است

با تیغ کُند....

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 21:46 توسط حمید|

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 17:46 توسط حمید|

عشق گدایی کردن و خاک پای معشوق شدن است!!!!

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 17:38 توسط حمید|

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 17:37 توسط حمید|

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 17:28 توسط حمید|

 

می دانی … !؟

به رویت نیاوردم … !

از همان زمانی که جای ” تو ” به ” من ” گفتی : ” شما “

فهمیدم

پای ” او ” در میان است . . .

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 2:40 توسط حمید|

وای از این عمر که با می گذرد ،می گذرد...

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 2:33 توسط حمید|

خدايا...

آسمان چه مزه ايست؟!

من،

تا به حال فقط زمين خورده ام!

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 2:26 توسط حمید|

 

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1398ساعت 1:48 توسط حمید|

 

 

هرگز گمان مبر

ز خیـال تو غــافلم

گر مانده ام خموش

خـدا دانـد و

دلم

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 1:24 توسط حمید|

    

 امروز خاطراتت را سوزاندم اما!


بوی خوش هیزمش بیقرارم کرد؛


اتفاق تازه ای نیست!!


دوباره “دل تنگت” شدم…

نوشته شده در چهار شنبه 6 شهريور 1392ساعت 1:12 توسط حمید|
p align="center"> صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : MohammadDesign.IR